زبانحال حضرت زینب با امیرالمومنین علیه السلام
شکسته بالی و با دخـتـرت سخن گـفتی کمی ز غـربت خود را برای من گفتی چـقـدر طـعـنه شنـیـدی چقـدر دم نزدی چقدر حرف خدا را به مـرد و زن گفتی چقـدر حرف دلـت را به چاه می بردی چقـدر درد و دلت را به خویشتن گفتی دم غـروب سـلامـی به همـسرت دادی گمـان کنـم که بـه زهـرا ز آمـدن گفتی دلـت گـرفـت پــدر یـاد مـادر افـتــادی ز شعلـه هـای در و از لگـد زدن گفتی یـتـیـم هــا کـه بـرای تـو شـیـر آوردنـد ز بـی وفایـی ایـن کوفـیان به من گفتی تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی سـحـر بـه رسـم سفـارش کنار عباست فقـط حسـین حسین و حسن حسن گفتی نوشت بر کفنت جوشـنی حسینِ غریب تـو از وصیـت زهـرا و پیـرهـن گفتی ز کشـتن نوه هـایـت ز کشـتـن پـسـرت ز قتلـگاه و بـدن هـای بـی کـفـن گـفـتی |